فهرست مطالب:

خلاصه "دختر کوچولو کبریت": داستان کریسمس هانس اندرسن
خلاصه "دختر کوچولو کبریت": داستان کریسمس هانس اندرسن
Anonim

داستان پریان "دختر کبریت کوچک" که خلاصه ای از آن در ادامه ارائه می شود، به یکی از تاثیرگذارترین داستان های هانس اندرسن تبدیل شده است. یک داستان کریسمس که پایان خوشی ندارد، می تواند به هر خواننده ای بیاموزد که قدر آنچه دارید را بداند و با نگاهی استثنایی به جهان نگاه کند.

آغاز شب کریسمس

خلاصه ی "دختر کبریت کوچولو" را از همان ابتدا شروع می کنیم. دختر کوچک، قهرمان داستان، در شب تاریک شب کریسمس در حال بازگشت به خانه بود. او خیلی خسته بود. شخصیت اصلی می خواست غذا بخورد و خیلی سرد بود. دختر پابرهنه در برف راه می رفت، سرش برهنه بود. او کفش داشت، اما آنها خیلی بزرگ بودند.

وقتی کالسکه رد شد، شخصیت اصلی ترسید و فرار کرد. در این هنگام کفش هایش را گم کرد. یکی از آنها توسط پسری در حال عبور گرفته شد و دیگری را پیدا نکرد.

خلاصه دختر کبریت
خلاصه دختر کبریت

دختر به آرامی و با اکراه به خانه رفت، زیرا آنجا منتظر یک دستور بسیار سخت بود.پدر دختر قرار بود جعبه های کبریت بفروشد، اما نتوانست این کار را انجام دهد - هیچکس به این محصول نیاز نداشت.

دختر کوچولو مدام در خیابان راه می رفت و آرزو داشت فقط یک کبریت روشن کند و دستانش را کمی گرم کند. در پایان، او تصمیم خود را گرفت و یک تکه چوب کوچک را به دیوار آتش زد.

معجزه تعطیلات

خلاصه "دختر کوچولو کبریت" اندرسن با اتفاقات تاثیرگذار و دراماتیک به پایان می رسد.

خلاصه آندرسن دختر کبریتی
خلاصه آندرسن دختر کبریتی

در حالی که تمام شهر برای جشن کریسمس آماده می شدند، دختر با یک کبریت روشن در دست ایستاد. به نظر او این شمعی بود که روزی روی شومینه سالن ایستاده بود.

دختر ناگهان مادربزرگش را در همان نزدیکی دید که چند سال پیش درگذشت. دستانش را به سمت نوه اش دراز کرد. دختر بسیار می ترسید که کبریت بسوزد و بینایی ناپدید شود.

سپس شخصیت اصلی به یکباره کبریت های زیادی روشن کرد و کسانی که ملاقات کردند پرواز کردند، جایی که دیگر دردی و اندوهی وجود ندارد.

صبح روز بعد، مردم جسد دختری را با مقدار زیادی کبریت سوخته در اطراف پیدا کردند. همه با چنین مرگی بسیار دلسوز بودند. اما هیچ کس در مورد جادویی که در شب قبل از کریسمس برای شخصیت اصلی اتفاق افتاد حدس زد.

توصیه شده: